مطالعات فقهى- قرآنى در عصر پيامبر (صلی الله علیه واله)

نويسنده:سيد ابراهيم سجادى

پيشگفتار

فقه قرآنى, در عرصه فقه اسلامى و حوزه تفسير قرآن جايگاه ويژه اى دارد و سالهاست در قـالـب كـتـابهاى تفسير و يا در جاى جاى مجموعه هاى فقهى و با عنوان ((تفسير آيـات الاحـكـام)) و يا ((فقه القرآن)) در دسترس علاقه مندان معارف قرآنى و شريعت آسـمانى قرار مى گيرد. اين بخش از دانش اسلامى در سير تاريخى خود, گذشته در خور تـوجـه و آمـوزنده اى دارد. از پيچ و خمها و فراز و نشيبهايى گذر كرده و به سير تكاملى خود ادامه داده است.
از ايـن رو, ضـرورى مـى نمايد براى بهره بردارى بهتر و دريافتهاى بايسته از منبع جوشان و زلال قـرآن در بـخـش فقه, علاوه بر مطالعات محتوايى, سير تاريخى مباحث ((آيات الاحـكـام)) و پـژوهـشهاى فقهى قرآنى, به صورت مقايسه اى و علمى به كاوش سـپـرده شـود و دسـتاورد آن, در حوزه استنباطات فقهى و قرآن مورد استفاده قرار گـيـرد. نـوشـتـه حـاضـر, اين گونه مطالعات را در تاريخ نخست تشريع و فقه (عصر پـيـامـبـر(ص), ائمه(علیه السلام), صحابه, تابعان) بررسى مى كند. بدان اميد كه راهى را در نگرش تاريخى به اين مقوله, بازگشايد و افقهاى تازه اى را در پيش ديد قرار دهد.
بـى تـرديـد, فـقـه قرآنى در زمان پيامبر, شكل گرفت. همزمان با نزول هر آيه از ((آيـات الاحـكـام)), پيامبر بر اساس مسووليت ويژه اى كه داشت, به توضير و تفسير آن مى پرداخت و پرششها را پاسخ مى گفت و ابهامات را بر طرف مى ساخت.بدين گونه پـيـامـبـر, بنياد پيراسته تشريع را در اختيار جامعه آن روز قرار مى داد و اساس مـستحكمى را براى بناى وسيع و گسترده و گسترده شريعت اسلامى در ديگرى روزگاران, به وجود مىآورد.
از ايـن رو, شـايسته مى نمايد به گونه اى مختصر و گذرا, از چگونگى برخورد پيامبر بـا ((آيات الاحكام)) سخن به ميان آيد و خصوصيات اين دوره تاريخى, روشنى بيشترى بـيـابد. اما پيش از پرداخت به اصل سخن, از ويژگيهاى عمومى ((آيات الاحكام)) در اين دوره, مى توان سخن گفت: در اين مجموعه دو نكته زير, مهم تر مى نمايد:
1- غـالـب آيـات يـاد شـده, پـس از هجرت نازل شده و از جمله آيات مدنى به شمار آمـده اند. حتى برخى بر اين باورند كه جز در مورد وضو, پيش از هجرت تشريعى صورت نگرفته است.
2- آيات الاحكام, بيشتر پاسخ گوى حوادث و رخدادهايى هستند كه در جامعه اسلامى آن روز, اتـفـاق مـى افـتاده است. كمتر موردى را مى توان يافت كه حكمى در قرآن مطرر شـده و مـفـسـران, سبب نزول براى آن ذكر نكرده باشند. هر سبب نزول, در متن خود مـشـكـل فـردى و بـا اجـتماعى را نهفته داشته و نزول راه حل و دستور آسمانى را مـى طـلـبـيـد بـر ايـن اسـاس, آيه نازل شده, قبل از هر چيز, به بيان و حل مشكل مـى پـرداخت و گاه شخص پيامبر(ص) ارتباط بين شان نزول و آيه را مورد تاكيد قرار مى داد, از جمله:
شخصى به نام مزيد با زنى به نام عناق, كه در مكه مى زيست, قصد ازدواج داشت.وى از پـيـامـبـر اجـازه طـلـبـيد. حضرت پاسخى نداد تا آيه:((الزانى لا ينكح الا زانيه او مشركه...))(نور/3) نازل شد. پيامبر آيه را براى او تلاوت كرد و تاكيد داشت كه با آن زن, ازدواج نكند.
مـردى محرم شد و با زعفران خود را خوشبو كرد, از پيامبر(ص) در باره عمره خود سوال كرد. آيه نازل شد: ((و اتموا الحج و العمره لله)) (بقره196/). حضرت, پرسش كـننده را خواست و به او گفت: لباس را دور انداز و آثار زعفران را بشوى و آنچه را در حج انجام مى داده اى, در عمره نيز انجام ده.
پـس از نـزول آيـه:((فـيـه رجال يحبون ان يتطهروا)) (توبه/801), پيامبر گروه انـصـار را مـخـاطب قرار داد و از آنان سوال كرد كه خداوند,از شما به نيكى ياد كرده است.پاكيزگى شما چگونه است؟ پاسخ دادن: ما براى نماز وضو مى گيريم و در موقع جنابت, غـسل مى كنيم. حضرت فرمود: غير از آن, چه مى كنيد؟ پاسخ دادند: موقع رفع حاجت, عورت را مى شوييم. پيامبر فرمود: مقصود آيه, همين است. اين خصلت را ترك نكنيد.
ويـژگـى نـمونه فوق, آن است كه پيامبر, با شيوه آموزشى خاصى كه در آينده توضيح داده خـواهـد شد, به بيان رابطه آيه و شان نزول مى پردازد, به گونه اى كه قبل از تبيين پيامبر, آن رابطه مكشوف نبود و تنها در پرتو سخن ايشان, آشكار گشت.

نياز آيات الاحكام به تبيين پيامبر(ص)

بـا آن كـه قـرآن بـه زبـان عـربى و در جامعه عرب زبان نازل شد, اما به دلايل گـوناگون نياز به تبيين از سوى پيامبر داشت. آيات الاحكام, از اين قاعده عمومى, مستثنى نبود. به دو عامل مهم در اين قسمت, اشاره مى شود:
قـرآن, عـلاوه بـر مـفاهيم ظاهرى, ابعاد و مفاهيم بسيار و غير آشكارى را در خود دارد كه از آن به ((بطون قرآن)) تعبير مى شود.
امام صادق(علیه السلام):((ما من امر يختلف فيه اثنان الاوله اصل فى كتاب الله لكن لا تبلغه عقول الرجال.)).مـقـولـه اى كه دو نفر در باره آن اختلاف كنند (و راه حل آن در قرآن نباشد) وجود ندارد, ولى خرد انسانها,(گاه) به آن راه نيابد.
همچنين از امام باقر(علیه السلام) روايت شده است:((ان الله لم يدع شيئا يحتاج اليه الامه الا انزله فى كتابه و بينه لرسوله)).هـر چـه نـياز انسانهاست, خداوند در قالب قرآن نازل كرده و براى پيامبرش تبيين داشته است.
با توجه به روايات فوق,جامعيت و ابعاد غير قابل تصوير درك مفاهيم و احكام الهى از قـرآن,نـكـتـه اى اسـت تـرديـد ناپذير. اما در اين مسير, بيان معصوم كمك كار اسـت.بـنـابـر ايـن, پـيـامـبر در زمان خويش,نقش انكار ناپذيرى در ارائه ابعاد مـحـتوايى قرآن داشته و راه را براى فهم ((بطون قرآن)) باز مى گشودند, مسووليتى كه در دوران پس از ايشان,امامان معصوم(علیه السلام) بر عهده داشتند.
2- قـرآن, گـر چه كتاب تشريع و هدايت است, اما پاره اى از حقايق و بويژه جزئيات احكام دينى, تنها با تبيين خود پيامبر, قابل فهم بوده است.
در روايـتى, نقل شده است كه عمار ياسر خدمت پيامبر(ص) رسيد و اظهار داشت كه شب گذشته, جنب شده و آبى هم نداشته است. پيامبر(ص) فرمود: پس چه كردى؟ عمار گفت: لباسم را از تن در آوردم و خود را در خاك ماليدم. پيامبر فرمود: خداوند فرموده اسـت: ((فـتـيـمموا صعيدا طيبا...)) (مائده6/). آن گاه كيفيت تيمم را براى او بيان داشت.عمار نيك مى دانست كه در موقع جنابت و دسترسى نداشتن به آب, وظيفه او تيمم است.چـگـونـگى آن در پرتو بيان پيامبر(ص) براى او روشن شد و اگر پيامبر به بيان آن نمى پرداخت, كيفيت تيمم در ابهام مى ماند.
بـا توجه به دو نكته ياد شده, ضرورت تفسير قرآن از سوى پيامبر و نيز رخداد آن, تـرديـد ناپذير است. اما اين كه در چه سطر و اندازه از قرآن توسط پيامبر,تفسير شـده اسـت, مورد اختلاف است. قدر مسلم آن است كه پيامبر(ص) به رفع ابهامات آيات مـى پرداخت و مشكلات آن روز مسلمانان را در فهم قرآن, برطرف مى ساخت. اين نكته,از آيه شريفه زير استفاده مى شود:
((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم)) نحل/ 44.قرآن را فرستاديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان فرستاده شده, روشن بيان كنى.
بـر ايـن اسـاس, پـيامبر(ص) هر نوع ابهام را از او امر و نواهى و حدود و فرايض احكام الهى مى زدود. روايات ابن مسعود و عمر شاهد بر اين نكته اند:
ابن مسعود مى گويد: ((ما هر زمان كه ده آيه از پيامبر فرا مى گرفتيم, از آنها نمى گذشتيم مگر اين كه آنچه از علم و عمل در آن نهفته بود, مىآموختيم)).عمر بن خطاب مى گويد:((آخرين آيه اى كه بر پيامبر نازل شد آيه ربا بود. پيامبر(ص) هنوز به تفسير آيه نپرداخته بود كه چشم از جهان فروبست.)).
روايـات بـالا بـه ضميمه آيات بسيار و از جمله تعابير متفاوتى در روش پيامبر از قـبـيل ((يتلو عليهم آياته)) و ((يعلمهم الكتاب و الحكمه)) نشان مى دهد كه سيره پيامبر آن بود كه تلاوت و تعليم قرآن را در كتاب يكديگر, مطرر كند و تفسير قرآن را چون تلاوت آيات وحى, از جمله مسووليتهاى اصلى خويش بشمارد.

منبع مورد استفاده پيامبر(صلی الله علیه واله) در آيات الاحكام

بـى تـرديـد, پيامبر چونان ديگر مفسران از شيوه هاى معمول تفسيرى سود- نمى جسته, بـلـكه تبيين او بر وحى استوار بوده است, اما سخن در اين است كه آيا منبع مورد بـهره بردارى ايشان تنها قرآن بوده است, يا گونه اى ديگر از ((وحى)) وجود داشته كه ايشان در تفسير قرآن و از جمله آيات الاحكام, از آن استفاده كرده است.
برخى چون شافعى بر اين عقيده بودند كه پيامبر تمام احكام را از قرآن مى فهميد و اعلان مى كرد. سعيد بن جبير نيز عقيده داشت كه مصداق و ريشه تمامى احاديث صحير را در قرآن پيدا كرده ام. ديدگاه فـوق, معتقد است كه احاديث نبوى در تفسير قرآن, سرچشمه اى جز كتاب وحى ندارد. بنابر اين, حديث نبوى, شاخسار شجره قرآن به شمار مىآيد.
در نـقـطـه ديگر, گروهى معتقدند كه پيامبر(ص) وحى ويژه اى در موارد تفسير آيات, دريافت مى داشت. اين تلقى, از مستندات زير سود مى جويد:
1- در قرآن آمده است:((و انزل الله عليك الكتاب و الحكمه و علمك مالم تكن تعلم...)) نسا…113/. خداوند كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه را از پيش نمى دانستى, به توآموخت.
در آيه فوق از دو نكته سخن به ميان آمده است:
نـزول كتاب(قرآن), نزول حكمت و آموختن مفاهيم از پيش ناآشنا. بخش اخير, مى تواند اشاره به وحى هاى ويژه اى باشد كه تفسير آيات قرآن را براى پيامبر ميسر مى ساخت.
2- مقدام بن معدى كرب از پيامبر (ص) نقل مى كند:((الا انى اوتيت القرآن و مثله معه.)). بدانيد كه قرآن و مشابه آن با هم در اختيارم نهاده شد.
3- در روايتى عايشه نقل مى كند: پيامبـر, تنها به تفسير آياتى مى پرداخت كه علم آنها را از جبرئيل فرا گرفته بود.
بـه نـظر مى رسد كه دو ديدگاه, از تمام زوايا درست نباشند, همان گونه كه پيش از ايـن اشـارت شـد. مـسـلـمـا بـا تـوجـه بـه آيـاتى مانند: ((ان اتبع الا مايوحى الـى))(انعام50/), ((انما اتبع ما يوحى الى من ربى))(يونس15/), پيامبر(ص) تنها در مسير وحى حركت مى كرد و سخن مى گفت.
ابن عمر و بن العاص مى گويد:پيامبر با انگشت به لبهاى خود اشاره كرد و گفت:
((اكتب فوالذى نفسى بيده ما يخرج منه الا الحق.)).(سـخـنـانم را) بنويس. سوگند به آن كه جانم در اختيار اوست, از لبانم جز حقيقت بيرون نمىآيد.
اين گونه شواهد, دليل آنند كه پيامبر (ص) خارج از مدار وحى, به تفسير نپرداخت, امـا نـه تـمامى تفسير پيامبر(ص) مستند به وحى ويژه است و نه همه آنها برخاسته از فهم حضرتش از قرآن. براى هر يك, مواردى مى توان جست و ارائه داد.هر چند شـمار و نسبت گيرى آن, بحث ديگرى است و تحقيق آن, مجال گسترده ترى را مى طلبد.

تفاسير موجود از پيامبر(صلی الله علیه واله) در آيات الاحكام

در كـتـابـهاى علوم قرآن, تفسير و منابع حديثى و فقهى,روايات تفسيرى پيامبر(ص) بـسـيـار محدود است. با توجه به مسووليت ويژه پيامبر در تفسير و تبيين احكام و آيـات, اين سوال در خور طرح است كه آيا تفاسير نبوى از آيات, به احاديث موجود, محدود مى شود؟.
پـذيـرفـتـن اين سخن, بسيار مشكل و با رسالت ويژه ايشان در تفسير و تبيين آيات وحـى, نـاسـازگار مى نمايد, بنابراين, بايستى به علل اين مساله, بذل توجه داشت:
1- ممنوعـيـت تدوين حديث نبوى پس از رحلت ايشان, مورد اجماع محققان و تاريخ نـگاران است. اين نكته, مى تواند در محدوديت احاديث تفسيرى پيامبر(ص) موثر بوده بـاشـد. در ايـن مدت, روايات فراوانى به بوته فراموشى سپرده شد و بعضى در قالب سخنان صحابه و تابعان در آمد.
ابن قيم جوزيه مى گويد: ((اصـحـاب پـس از فرا گرفتن معنى آيات از پيامبر(ص) آن الفاظ را در قالب الفاظ خودشان بيان مى كردند.)).
مـى توان گفت كه اين شيوه بعد از ممنوع بودن نگاشتن حديث رواج يافته بود, تا در استناد الفاظ به پيامبر (با توجه به منع نگاشتن) به ترديد نيفتند, بلكه با نقل معانى و بدون تقيد به ياد كرد آن از پيامبر, به تفسير آيات مى پرداختند.
2- اصـحاب پيامبر(ص) در دريافت تفسير قرآن و از جمله آيات الاحكام, ظرفيت يكسان نـداشـتند. از اين رو, هر يك به ميزان توان خويش از چشمه دانش پيامبر(صلی الله علیه واله) سيراب شـده اسـت. بـنابر اين, كم بودن احاديث نبوى نه به واسطه نبود بيان پيامبر(ص), بلكه به واسطه ظرفيتهاى استعدادى مخاطبان پيامبر بود.
مسروق بن اجدع مى گويد:((پـس از هـمنشينى با ياران پيامبر, آنان را چونان آبگيرهاى بيابان ديدم. برخى بـه انـدازه نـوشـيدن يك سوار و برخى براى سيراب شدن دو سوار و بعضى به اندازه نياز ده سوار و بعضى از آبگيرها تمام ساكنان زمين را مى تواند سيراب كند.)).
بـرابـر اعـتـراف هـمـگـان, عـلـى(علیه السلام) سرآمد تمام ياران پيامبر(ص) بود. على (علیه السلام) مى فرمايد:
((و الـلـه ما نزلت آيه الا و قد علمت فيم انزلت و اين نزلت.ان ربى وهب لى قلبا عقولا و لسانا سئولا.)).بـه خـدا سوگند كه آيه اى نازل نشد, مگر اين كه دانستم كه كجا و درباره چه نازل شده است, چون خداوند به من قلبى متفكر و زبانى جويا و پرسان موهبت كرده است.
در روايتى, على(علیه السلام) به سليم بن قيس هلالى فرمود:((فما نزلت على رسول الله آيه من القرآن الا اقرانيها و املاها على فكتبتها بخطى و عـلـمـنى تاويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها...خاصها و عامها... و ما ترك شـيـئا عـلمه الله من حلال و لا حرام و لا امر و لا نهى كان او يكون و لا كتاب منزل على احد قبله من طاعه او معصى الا علمنيه... .)).هـيـچ آيه اى بر پيامبر(ص) نازل نشد, مگر اين كه پيامبر(ص) آن را بر من خواند وامـلا كـرد و من آن را به قلم خود نوشتم و به من تاويل و تفسير ناسخ و منسوخ...و خـاص و عام آن آيات را آموخت... و چيزى از حلال, حرام, امر, نهى... را كه خدا به او آموخته بود نگذاشت, مگر اين كه به من تعليم فرمود.
در پرتو برخوردارى از چنين آگاهى وسيعى از معانى قرآن, على (علیه السلام) فرمود:
((لو شئت ان اوقر سبعين بعيرا من تفسير ام القرآن,لفعلت.)).اگر بخواهم هفتاد شتر را از تفسير سوره حمد, بار كنم, مى توانم.
ابن عباس مى گويد:((شـبـى , از سـر شب تا به صبح , على (علیه السلام) در باره تفسير با… بسم الله براى من سخن گفت.)).
بنابر اين , تفاسير پيامبر به گونه اى كامل و فراگير نزد على(علیه السلام) بوده و پس از آن بـزرگـوار جلوه هاى دانش قرآنى على(علیه السلام) را بايد نزد وارثان معصوم و برخى شاگردان آن حـضـرت,از قـبـيـل ابن عباس جست و جو كرد كه در باره بهره گيرى خود از دانش قرآنى على, اين گونه سخن مى گويد:((آنچه از تفسير قرآن دريافته ام, از على بن ابى طالب(علیه السلام) است.)).
در جاى ديگر اظهار مى دارد:((على(علیه السلام) دانشى را فراهم آورد كه پيامبر اسلام بدو تعليم داد و آگاهى پيامبر(ص) از عـلـم الـهـى مـنـشا گرفته بود و دانش و آگاهى على(علیه السلام) از علم پيامبر(صلی الله علیه واله) مدد مـى گـرفـت.و آگـاهى من از علم على(علیه السلام) الهام گرفته است و دانش من و علم اصحاب و ياران پيامبر(ص) در كنار علم على(علیه السلام) مانند قطره آبى است, كنار هفت دريا.)).
پـرسشى كه ذهنها را نبايد آرام گذارد, اين است كه چرا در كتابهاى فقهى و حديثى عـامـه, از مـعـلومات بيكران على(علیه السلام) جز مقدارى ناچيز راه نيافته است, تا تمامى مـسـلـمانان از اين منبع فياض و زلال بهره ببرند؟ و از اين طريق پيوندشان را با اقيانوس علم نبوى, استحكام بيشترى بخشند؟.
از ايـن پـرسش چند گونه پاسخ داده شده كه بهترين آن, پاسخ محقق و دانشمند مصرى ابو زهره است:
((عـلـت اين كه روايات و فقه على(علیه السلام) از ديد جمهور مسلمانان مخفى مانده است, به حـكـومـت امـويان باز مى گردد, زيرا معقول نيست كه از بالاى منابر به على(علیه السلام) لعن بـفـرسـتـند و در عين حال , علما را آزاد گذارند تا علم على(علیه السلام) را بازگو كرده و فـتاوى و سخنان او را براى مردم نقل كنند, خصوصا آثارى كه مربوط مى شود به اساس حـكومت اسلامى. عراق نيز كه علم على (علیه السلام) در آن جا نشر يافت , در آغاز در دست حكام سـخـت گـيـر و خشن اداره مى شد و امكان اين را نداشت كه علم على(علیه السلام) در بين مردم گسترش يابد.)).
شاهد گوياى اين واقعيت تلخ تاريخى, سخن حسن بصرى در پاسخ يونس به عبيد است كه از وى پرسيد:
((شما كه پيامبر(ص) را نديده ايد, چگونه مى گوييد: ((قال رسول الله(ص)))؟.
حسن بصرى گفت:((پسر برادرم مطلبى را پرسيدى كه پيش از تو كسى از من سوال نكرده است.
اگـر منزلت و مقام والايى پيش من نمى داشتى,اين راز را نمى گفتم. تو مى بينى كه در چه زمانى قرار داريم (زمان سلطه حجاج). هر چه شنيدى از من كه مى گويم: قال رسول الـله,پس بدان آن را از على(علیه السلام) نقل كرده ام,ولى در زمانى قرار دارم كه نمى توانم از على(علیه السلام) نام ببرم.)).

شيوه هاى پيامبر در تبيين و تطبيق آيات الاحكام

پـيـامـبـر(ص) بـه دليل نياز و ابتلاى مسلمانان و در مواردى به جهت ناتوانى فهم انـسانها از رسيدن به واقعيت امر دينى, ناگزير بود كه مراد واقعى خداوند را از واژه هـا و جـمـلات آيـات الاحكام, به گونه فشرده و گويا بشناساند و به بيان ناسخ مـنـسوخ, تقييد و تخصيص كه در مورد اين بخش از آيات صورت گرفته بود, بپردازد و بدين وسيله, هرگونه ابهام و اجمال را از مسير عمل به شريعت قرآنى دور نمايد.
هـمـان گونه كه تمام برخوردها, تلاشها, مجاهدتها, اقدامات اصلاحى- تربيتى و دعوت بـه اسـلام,بـر اسـاس شـيـوه هـاى مـعين و ملاكهاى انتخاب شده موثر و برتر, انجام مى گـرفـت, تـبـيـين ((آيات الاحكام)) نيز با شيوه هاى مشخصى كه در لابه لاى روايات مـوجـود, در خـور مـطـالـعه اند, صورت گرفته است كه اينك به چهار نمونه از آنها اشاره مى شود:

1- تطبيق آيه بر سبب نزول

هـمان گونه كه پيشتر يادآورى شد, بيشتر آيات مربوط به فقه, شان نزول دارد و پس از حـادثه و رخدادى, بر پيامبر(ص) وحى شده و پيامبر(ص) نيز در معرض ديد افرادى بـه گونه اى مستقيم و يا غير مستقيم بر پيوند آيه با سبب نزول آن, تكيه داشته و حكم موجود در آيه را بر مورد شان نزول آيه تطبيق كرده است. در اين باره, افزون بـر نـمـونـه هـايـى كه پيش از اين ارائه شد, شان نزول آيه قذف:((و الذين يرمون ازواجـهـم...)) (نـور6/-7) و سبب نزول آيه ظهار:((قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها...)) (مجادله1/-2) و غيره, در خور مطالعه است.

2- آموزش عملى

در مـواردى بـه قـصد تعليم و آموزش فرمان الهى, پيامبر(ص) به صورت عينى و عملى مفاهيم قرآنى را به نمايش مى گذاشت و راه عمل به قرآن را هموار مى ساخت.
روايات زير, نمونه هاى آن است:
از جـمـلـه آيـاتـى كه مفهوم كلى را مطرح كرده,آيات نماز است كه امر((اقيموا الـصـلـوه)) و يـا جـمله مشابه آن را در متن خود دارد و به قصد روشن شدن حقيقت نماز و چگونگى به پاداشتن آن, پيامبر(ص) فرمود:
((صلوا كما رايتمونى اصلى.)).
در داستان تيمم عمار ياسر كه پى از اين ياد شد, پس از تلاوت آيه تيمم, پيامبر دسـتـهاى خود را بر زمين زد و به هم ماليد. آن گاه دو دستش را بر پيشانى مبارك و سپس كف هر دست را بر پششت دست ديگر كشيد و با اين عمل حقيقت تيمم را شرر داد.
سلمان فارسى مى گويد:
مـردى بر پيامبر(ص) وارد شد و گفت: السلام عليك يا رسول الله, حضرت پاسخ داد: و عـلـيـك و رحـمه الله. سپس كسى ديگر وارد شد و گفت: السلام عليك يا رسول الله و رحـمه الله. پيامبر فرمود: و عليك و رحمه الله و بركاته. آن گاه شخص سومى وارد شـد و عـرض كرد: السلام عليك و رحمه الله و بركاته. حضرت فرمود: و عليك. آن مرد عـرض كـرد: اى پـيـام آور خـداوند پدر و مادرم فدايت, مرد اول و دوم بر تو سلام كـردند و جوابى كه به آنان دادى, بيشتر و طولانى تر است از جوابى كه به من دادى؟ حـضـرت فـرمود: تو چيزى براى ما باقى نگذاشتى و خداوند مى فرمايد:((و اذا حييتم بـتـحيه فحيوا باحسن منها او ردوها))(نسا…87/) پس ما سلام تو را همان گونه جواب داديم. در اين روايت, پيامبر(ص) با عمل خود, آيه تحيت را تفسير كرده است.

3- شرح آيات

بـخش عمده اى از تـفـاسـيـر نبوى, شرح و تفسير واژگان و جملات مبهم است. بيان پـيـامـبـر,موجب آن بود كه آيات از ابهام اوليه بيرون آيند و مسلمانان در مقام عمل, دچار ترديد و سرگردانى نشوند.
مثالهاى زير چند نمونه آشكار اين موارد است:
ابـن عـمـر مـى گويد: پيامبر(ص) در باره توبه اهل قذف, كه در آيه: ((الا الذين تابوا من بعد ذلك)) (نور/ 5) آمده, فرمود:((توبتهم اكذابهم انفسهم,فان كذبوا انفسهم قبلت شهادتهم.)).توبه قذف كنندگان به اين است كه خودشان را تكذيب كنند و پس از آن كه گفتند قذف ما حقيقت ندارد, شهادت آنان پذيرفته مى شود.
از على(علیه السلام) نقل شده است كه پيامبر(ص) در باره مفهوم ((احصان)) در مورد كنيزكه در آيـه:((... فـاذا احـصن فان اتين بفاحشه فعليهن...))(نسا…52/) ذكر شده است, فرمود:((احصانها اسلامها و عفافها.)).احصان در مورد كنيزان عبارت است از اين كه اسلام را پذيرفته و پاكدامنى را پيشه سازند.
انس مى گويد: از پيامبر(ص) در باره مفهوم استطاعت در آيه: ((لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا)) (آل عمران 92/) سوال شد, حضرت فرمود:((الزاد و الراحله)) توشه و بار را داشته باشد.
بـا مـطـالعه روايات ياد شده, اين نتيجه گيرى قطعى مى نمايد كه بدون دخالت بيان پيامبر(ص), درك و شناخت ماهيت توبه قذف كننده (كه شرط قبولى شهادت او به حساب مىآيد) و احصان كنيز كه شرط سبك شدن حد زنا براى اوست و استطاعت در حج و دهها آيـه ديـگـر, امكان پذير نبوده و در نتيجه عمل به اين تكاليف نيز به صورت صحير ممكن نمى گرديد.

4- استدلال به آيات در فروع فقهى

در مـوارد گـونـاگون پيامبر پس از مطرر شدن مسائل فقهى,حكم را بيان فرموده, آن گاه به آيه قرآن تمسك مى جويد و گاه چگونگى دلالت آيه را نيز تذكر مى دهد.
بـنـابـر ايـن, نمونه ها و رواياتى كه در اين باره ذكر مى شود, از دو بعد در خود مـطالعه است. هم از اين جهت كه گونه اى تفسير است كه با شيوه معينى ارائه شده و هـم بـدان جـهـت كـه اسـتـدلال فـقـهـى قـرآنى در آن نهفته است. پس بايد با ديد كنجكاوانه ترى مورد تامل قرار گيرد.
نخست نمونه هايى از استدلالهاى پيامبر(ص) به آيات الاحكام را مطالعه مى كنيم:
ابو بصير از امام صادق(علیه السلام) نقل مى كند: گيامبر فـرمـود: ((شارب الخمر لا تصدقوه اذا حدث و لا تزوجوه اذا خطب و لا تـعـودوه اذا مـرض و لا تـحـضـروه اذا مات و لا تامنوه على امانه,فمن ائتمنه على امـانـه فـاهـلـكـهـا فـليس على الله ان يخلف عليه و لا ان ياجره عليها لان الله يقول:((و لا توتوا السفها… اموالكم))(نسا…5/)و اى سفه اسفه من شارب الخمر.)).
شـرابخوار را وقتى كه سخن مى گويد, راستگو مپنداريد و وقتى كه خواستگارى مى كند, بـه او زن نـدهيد و هنگامى كه بيمار شد, عيادت نكنيد و زمانى كه مرد, بر جنازه او حـاضر نشويد و او را بر امانتى امين نشماريد. پس اگر كسى امانتى به او سپرد و او از بـيـن بـرد, خـداونـد آن را جـبران نخواهد كرد و اجر و پاداش در برابر امـانت از دست رفته به صاحب آن نخواهد داد, زيرا خداوند فرمود: ((اموال خود را به سفيهان ندهيد)) و كدام سفيهى, سفاهتش از شرابخوار بيشتر است.
ابن عباس مى گويد: ((پـيـامبر(ص) فرمود: ((حرمت التجاره يوم الجمعه ما بين الاذان الاول الى الاقامه الـى انـصـراف الامـام, لان الله يقول:(( يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاه من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع...)) جمعه 9/.
بين اذان اول و اقامه و انصراف امام (تمام شدن نماز) تجارت و معامله حرام است, زيـرا خداوند فرموده است:((اى مومنان! زمانى كه براى نماز جمعه ندا داده شد,بى درنگ به سوى ياد خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد.
پيامبر(ص) فرمود: ((كل العتق يجوز له المولود الا كفاره القتل,فان الله تعالى يقول:((فتحرير رقبه مومن))(نسا… 92/). قال: يعنى بذلك مقره قد بلغت الحنث.)).
در آزاد سـاخـتـن بـردگـان (موارد كفاره) آزادى كودك كفايت مى كند,مگر در كفاره قـتـل,زيـرا خداوند متعال مى فرمايد:((پس برده مومن آزاد شود)) فرمود: مراد آيه اين است كه برده, اقرار (به اسلام) كرده,و به حد بلوغ رسيده باشد.
سخن اساسى كه در اين بخش از نوشته, قابل طرر و نيازمند به بررسى به نظر مى رسد, ايـن اسـت كـه آيـا هـدف پـيامبر(ص) از اين نوع پردازش به آيات,تفسير و حداكثر تـطبيق كلى بر قضاياى جزئى بوده است؟ و يا نوعى اجتهاد و ارجاع به قواعد اصولى اسـت كـه صـدها سال بعد از زمان پيامبر در قالب دانشى به نام ((علم الاصول)) به وجود آمده و تكامل يافته است؟.
قـبـل از پـرداخـتـن به پاسخ اين گونه پرسشها,يادآورى اين مطلب لازم است كه بين مسلمانان در باره اجتهاد پيامبر(ص) اختلاف شديد و عميقى وجود دارد:
اشاعره و بسيارى از معتزله, و اماميه, بر اين باورند كه اجتهاد, شايسته پيامبر نيست, ولى بيشتر اصوليان اهل سنت, اجتهاد را براى پيامبر روا مى دانند.
برخى از قائلين به اجتهاد پيامبر, آن حضرت را تا سر حد يك انسان معمولى, كه به اجـتـهـاد دسـت مـى زنـد و گاه به واقعيت دست پيدا مى كند و زمانى هم خطا مى كند, رسـانده اند و بعضى ديگر همچون قرطبى و فخر رازى مى گويند در اجتهاد پيامبر, خطا راه نـدارد و هـمـيـشه برابر با واقع است و بعضى در اين وادى فكر ى را توقف را پيش گرفته و از گفتن آرى, يا نه سرباز زده اند.
اين نوشتار, مجال بررسى اقوال و آرا… و نقد دلايل را ندارد, ولى پافشارى بر اين حقيقت و واقعيت قرآنى را لازم مى شمارد كه پيامبر در چهار چوب وحى حركت مى كرده و در مـقام تشريع و تبليغ و هدايت, هيچ گاه و در هيچ شرايط گر چه براى يك لحظه هم مسير وحى را رها نكرده اند و اين, در آيات چندى مورد تاكيد قرار گفته است:
1.((...ان اتبع الا ما يوحى الى...)) انعام50/,يونس15/.من پيروى نمى كنم مگر آنچه را كه به من وحى مى شود.
2- ((قل انما اتبع ما يوحى الى من ربى...)) اعراف203/.تنها چيزى را پيروى مى كنم كه از سوى پروردگار به من وحى مى شود.
3- ((انـا انـزلـنـا الـيـك الـكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله...)) نسا…105/.هـمانا اين كتاب(قرآن) را به راستى بر تو نازل كرديم تا بدان سان كه خدا به تو آموخته و بنموده است,ميان مردم داورى كنى.
با توجه به آيات فوق,به اين نتيجه مى رسيم كه استدلال پيامبر(ص)به آيات,گر چه از نـوع مراجعه به ظواهر قرآن است و توجه به آن, با قطع نظر از روايات و آياتى كه مصونيت و عصمت پيامبر(ص) را مطرر مى كند,ممكن است اين ذهنيت را پديد آورد كه ايـن عـمـل پيامبر,اجتهاد است و اجتهاد ممكن است برابر واقع باشد يا مخالف آن, ولـى تـعمق و تدبر در آيات قرآن, احتمال مخالفت نظر پيامبر را با واقع از ميان مى برد و ياد آور مى شود كه در چنين مواردى نيز پيامبر(ص)پيرو وحى است و آنچه به زبـان مـىآورد,حـق و حـقـيقت است,نه از آن نوع استظهارهايى كه آميخته با وهم و احتمال خلاف باشد.
پيامبر(ص)با اين كه هر حكم و سخنى كه به زبان مىآورد,پذيرفته نزد مسلمانان بود و كـسى به خود اجازه نمى داد كه از آن حضرت, دليل و برهان قرآنى بخواهد و كلامش را مـسـتند به كتاب كند, در عين حال, پيامبر مراجعه به قرآن مى كرد و مدعايش را بـا دلايـل قـرآنى مستحكم مى ساخت, تا بدين وسيله اهداف زير را دنبال كند: 1- در زمـان حـيـاتـش,سيره مراجعه به قرآن را زنده سازد و به مسلمانان بياموزد كه در صـورت رو به رو شدن با مسائل جديد و مطرر شدن فروع فقهى, بلا تكليف نمانده و از لابه لاى آيات قرآن, حكم مورد نيازشان را به دست آورند.
مـسلمانان نيز با مشاهده اين سيره پيامبر(ص)حتى در زمان حيات ايشان, خودشان را مـجـاز دانـستند كه مسائل خود را در قرآن بجويند و از اين طريق به وظيفه تدبر, تعـقل و تفقه كه از سوى خود قرآن مطرر شده است, در بخش ((آيات الاحكام)), عمل كنند كه نمونه هايى در اين رابطه يادآورى خواهد شد.
2- پـيـامـبـر بـا ايـن شيوه, نسبت به معيار و ملاك استدلال به آيات قرآن در فقه راهـنـمايى مى كند و اين نكته را مىآموزد كه براى هر حكمى, به هر آيه اى از آيات قرآن نمى توان استدلال كرد.
مـطـالـعه رواياتى كه مشتمل بر استدلالهاى قرآنى پيامبر(ص) در فقه است, مى تواند مـحققان را راهنمايى كند و قواعد فقهى, اصولى,ادبى و قرآنى مورد نظر در استدلال پـيامبر(ص) را به آنان بشناساند و مشروع بودن استفاده از چنين معيارهايى را در موارد همانند, براى آنان يادآورى نمايد.
3- پيامبر با روش خود, روشن كرد كه در عين نياز به وحى در فهم قرآن, پاره اى از احـكـام آن بـر اسـاس شـيوه متعارف و شناخته شده در زبان عربى, استوار است. پس بـراى دسـتـرسـى بـه مفاهيم قرآنى, از شناخت اصول و قواعدى كه در عرف و ادبيات عـربى و انسانى, ملاكيت دارند و ممكن است در فهم احكام فقهى از قرآن نيز سودمند باشند, نبايد غفلت كرد.

مبانى استدلال پيامبر به آيات الاحكام

جـداى از مباحث گذشته در چگونگى تفسير نبوى از آيات, نمى توان از اين نكته غفلت داشـت كـه بـه احـتمال قوى, گونه هاى مختلف استدلال پيامبر(ص) به آيات, مبتنى بر قـواعـد و مـبـانـى عـام و كلى است كه آن حضرت افزون بر ارائه حكم, آن مبادى و مـبـانى و قواعد را به گونه اى ضمنى و التزامى عرضه كرده است. بعيد نمى نمايد كه بـسـنـده نكردن پيامبر به صرف بيان حكم بلكه طرر حكم همراه با استدلال به آيات, بـراى آن بـوده اسـت كـه اولا عمق و گسترده مفاهيم آيات وحى معلوم گردد و ثانيا قـواعـد و مـبـادى عمومى و قابل استفاده براى فهم ((آيات الاحكام)) خود را نشان دهد.
در اين نگرش مختصر, مجال بررسى گسترده در شناخت سند, دلالت و جهت صدور روايات مـورد اسـتـنـاد نـيست. از اين رو, با فرض پذيرش روايات, چگونگى استدلال حضرت و مـبـانى و قواعد به كار گرفته شده, مورد اشارت قرار خواهد گرفت و در اين ميان, بـه ذكـر سه نمونه بسنده مى شود, تا گوشه اى از اين گونه قواعد و مبانى استدلال و فهم آيات, خود را نشان دهد.

1- الغا خصوصيت مورد

عبد الاعلى بن اعين مى گويد:
قـال رسول الله(ص): من كان يومن بالله و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يسب فيه امـام او يغتاب فيه مسلم, ان الله يقول فى كتابه: ((فاذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره...)) انعام68/.هـر كـه ايـمـان بـه خدا و روز آخرت دارد, نبايست بنشيند در مجلسى كه در آن به امـامـى دشـنام داده مى شود و يا از مسلمانى غيبت به عمل مىآيد, زيرا خداوند در كتابش مى فرمايد:((پـس زمـانى كه ديدى كسانى را كه آيات ما را به استهزا مى گيرند, پس از آنان روى بگردان تا زمانى كه به سخنى غير از آن روى آورند.))
در تـفسير پيامبر(ص) از مورد آيه, مشركانى كه قرآن را مورد اهانت قار مى دادند, الـغاى خصوصيت گرديده و هر عمل ظالمانه اى كه آن را خداوند روا نمى شمارد, معيار قرار داده شده است.

2- بهره گيرى از اطلاق

در روايتى از ابو امامه آمده است: پيامبر(ص) فرمود:
((لا يـحل تعليم المغنيات و لا بيعهن و لا شراوهن و لا التجار فيهن و ثمنهن حرام و ما انزلت على هذه الآى الا فى مثل هذا الحديث:((و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله...)) لقمان 6/.آموزش زنان آواز خوان, فروش, خريد و تجارت در مورد آنان جايز نيست و قيمت آنها حرام است و نازل نشده است بر من اين آيه, مگر در باره اين گونه سخن:
كسانى از مردم مى خرند حديث و سخن بيهوده را تا از راه خدا به بيراهه بكشاند.
جـمـله ((الا فى مثل هذا الحديث)) گوياى اين است كه كلمه ((لهو الحديث)) مصاديق زيـادى را شـامل است كه صداى زنان آواز خوان يكى از آنهاست و چنين گسترده اى از اطلاق ((لهو الحديث)) و محدود نشدن آن, قابل استفاده است.

3- استدلال به عطف

فاطمه دختر قيس مى گويد:از پـيـامـبر(ص) سوال كردم كه آيا غير از زكات, حق مالى ديگرى بر دارايى انسان تعلق مى گيرد؟.
پيامبر(ص) اين آيه را تلاوت فرمود:((...و آتى المال على حبه ذوى القريى...و آتى الزكاه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا...)) بقره 177/.
پـيـامـبـر(ص)در روايـت بـالا, براى وجود حق مالى غير زكات به آيه شريفه استناد مى جويد و ظاهرا مبناى استدلال فوق, حرف عطف است كه ظاهر آن, اين است كه دو جمله, از دو حق مالى جداگانه سخن مى گويند و هر مسلمان,افزون بر زكات, موظف به پرداخت حق مالى ديگرى است.
در جـمع بندى كلى, مى توان ادعا داشت كه پيامبر(ص) به گونه هاى مختلف راه مراجعه به قرآن و فهم حكم شرعى را براى اصحاب و يارانش باز كرد و قواعد عمومى استفاده از آيـات وحـى را بـراى ايـشان بيان داشت و با بيانها و استدلالهاى قرآنى,مبانى اصـولـى,ادبـى و ... مـوثـر در فـهـم قـرآن را ارائه كرد, تا اصحاب و مسلمانان بـتـوانـند از ابعاد فقهى قرآن, بهره ببرند و نيازهاى تشريعى زندگى خويش را بر طرف سازند.

برداشتهاى فقهى صحابه از قرآن در زمان پيامبر(صلی الله علیه واله)

از تـوصيه هاى قرآن به تدبر و نيز سيره عملى پيامبر(ص) در تفريع و تطبيق ((آيات الاحـكـام)) بر فروع و موارد جزئى, اين حقيقت براى تمامى اصحاب در خور درك بوده اسـت كـه فـهم احكام و شريعت از قرآن راهى گشوده است و راه تعقل و تامل قرآنى, براى غير پيامبر(ص) مسدود نيست.
پـرسـش درخـور طـرح ايـن است كه آيا در حيات پيامبر(ص) ياران ايشان به تفريع و اجـتـهـاد دسـت يـازيـده انـد؟ يا اين كه فعاليتهاى اجتهادى, تنها پس از درگذشت پيامبر(ص) بين مسلمانان آغاز شد و به تدريج رونق يافت؟.
پـاسـخها, متفاوت است. بعضى عقيده دارند كه در زمان پيامبر(ص)كسى به خود اجازه نـمـى داد كـه با وجود پيامبر(ص), وارد ميدان تفسير قرآن شود. برخى رواج اجتهاد در عـصر پيامبر(ص) را مى پذيرند و گروهى, مطرر بودن اجتهاد مصطلر را انكار كرده و مـى گويند اجتهاد به معنى دستيابى به نظر و راى نزديك تر با عقل, ذوق, عدالت و ساير دستورات, در زمان پيامبر(ص) مطرر بوده است.
پـيـش از اشـاره بـه اصـل جـواب, يـادآورى اين مطلب را ضرورى مى دانيم كه تدارك مـقـدمـات, فـراهـم كـردن شرايط لازم و بررسيهاى ضرورى مقارن با عمل اجتهاد, به گـونه اى كه امروزه مطرر است, يقينا در زمان پيامبر(ص) مطرر نبوده است. نه تنها از عـلـوم گوناگونى كه اكنون به قصد رسيدن به مقام اجتهاد فرا گرفته مى شود, در آن زمـان خـبرى نبود كه احاطه بر همه ((آيات الاحكام)) نيز براى بسيارى در برخى از مـقـاطـع, زمـينه نداشت. اما پرسش در اجتهاد به معنى استمداد از ظواهر نصوص قـرآنـى و روايـات است كه يكى از مصاديق اجتهاد تلقى شده است. و نه به كارگيرى قـواعـد گـونـاگـون فقهى اصول, اجماع و عقل و... كه شكل تكامل يافته اجتهاد را سامان مى دهد.
با توجه به اين حقيقت, در پاسخ, مطلب چندى را به طور فشرده ارائه مى كنيم:
1- نـمى توان حق تعقل و تفكر اصحاب را در بخش ((آيات الاحكام)) سلب كرد و يا گفت كـه ايـن بخش از قرآن, در آن زمان نياز به تدبر و تفقه نداشته است و يا اين كه اظـهـار داشت كه تمامى آيات مربوط به تفكر و تعقل در باره قرآن, به زمان پس از ارتحال پيامبر(ص) و يا به كسانى كه دسترسى به پيامبر ندارند, اختصاص دارد.
2- در روايـات و احاديث تاريخى, به مواردى بر مى خوريم كه پيامبر(ص) به قضاوت و يا اجتهاد و اظهار نظر تشويق مى كند. دو روايت زير, نمونه آن است:
وقتى كه پيامبر(ص) على(علیه السلام) را براى قضاوت به يمن مى فرستاد, على(علیه السلام) عرض كرد:
((كيف اقضى بين الناس و انا حديث السن.)). چگونه با اين سن كم به قضاوت و دادرسى بين مردم بپردازم؟.
پيامبر دست بر سينه او گذاشته, فرمود: ((اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه.)). پروردگارا قلب او را هدايت كن و زبانش را (در گفتن سخنان درست)ثابت نگهدار!.
على (علیه السلام) مى فرمايد:((پـس از دعـاى پـيـامـبـر(ص)هـيـچ گاه در هنگام قضاوت, گرفتار ترديد و دو دلى نشدم.)).
هنگام اعزام معاذ به يمن, پيامبر(ص) از او پرسيد: ((بم تحكم؟)) قال: بكتاب الله. قال(ص):((فان لم تجد))؟قال: بسنه رسول الله. قال(ص):((فان لم تجد))؟قال:اجتهد برايى, فضرب رسول الله فى صدره و قال: ((الحمد لله الذى وفق رسول رسول الله بما يرضى رسول الله.)).
بر اساس چه قضاوت مى كنى؟ عرض كرد: برابر كتاب خدا. حضرت فرمود:اگر آن حكم را در قرآن نيافتى, بر اساس چه قضاوت مى كنى؟ عرض كرد: سنت رسول خدا.حضرت فرمود: اگر نيافتى؟ عرض كرد: به اجتهاد بر اساس راى مى پردازم.پـيامبر(ص) فرمود: سپاس خداى را كه فرستاده پيامبرش را به آنچه رضاى پيامبرش را همراه دارد, موفق ساخته است.
ايـن روشـنـگـرى ضـرورى مـى نـمـايد كه قضاوت على(علیه السلام) و معاذ, به گونه اى كه براى پـيـامـبر(ص) مطلوب باشد و رضايت او را به دنبال داشته باشد, يقينا قضاوتى است كـه بـا توجه به ظواهر قرآن و روايات پيامبر(ص) صورت گرفته باشد و نه قضاوتهاى صـرفـا ذوق و سـليقه اى و بدون توجه به ظواهر قرآن و حديث. به عبارت ديگر, گويا پـيـامبر(ص) هدايت و دسترسى به حكم واقعى و تلاش لازم در اين رابطه را به على(علیه السلام) و معاذ يادآورى مى كند كه ميزان موفقيت در آن, به ميزان معلومات قرآنى و روايتى و مطالعه آنان به قصد يافتن حكم جزئى مورد نظر خود, بستگى و ارتباط دارد.
در داسـتـان تـيمم عمار ياسر و تلقى عدى بن حاتم, كه پيشتر از آن ياد كرديم, پـيامبر(ص) آنان را به واسطه مراجعه شخصى به قرآن مورد انتقاد قرار نداد, بلكه بر غير واقعى بودن برداشت اشاره كرد و مفهوم واقعى را بازگو فرمود.
چنين رواياتى, گوياى اين است كه مسلمانان استدلال به قرآن و استنباط تكاليف خود را از درون آيـات آن, حـق مـسـلـم خـود دانـسته و صحابه بدون كوچك ترين ترديد و نگرانى در حيات پيامبر(ص) به اين كار دست مى زده اند. گـاه اتفاق مى افتاد كه پيامبر(ص) بر استنباط و اجتهاد فردى از صحابه با سكوت خود, مهر صحت مى زد.
از جمله, عمرو بن عاص مى گويد:
((در غـزوه ((ذات السلاسل)) در شب سردى جنب شدم و با خود فكر كردم اگر غسل كنم, هـلاك مـى شـوم. بـر هـمـين اساس,تيمم نموده و نماز صبح را با امامت من به جماعت خـوانديم. پس از بازگشت به حضور پيامبر(ص) رفته و ماجرا را تعريف كردم و گفتم:
در آن مـوقـع بـه ياد آيه:((ولا تلقوا بايديكم الى التهلكه)) افتادم و نمازم را بـا تـيـمـم خـواندم؟ پيامبر(ص) خنديد و چيزى نفرمود.)) گر چه آيه مورد استدلال عـمـرو, در ظـاهـر ارتـبـاطى با آيه تيمم ندارد, ولى بدين دليل كه اقدامات خطر آفـرين از سوى خود انسان را ممنوع مى داند, دامنه آن وضو و غسل زيان آور را نيز شـامل است و به همين دليل, باعث تخفيف و تبديل غسل و وضو به تيمم مى شود و عمرو بر اساس چنين دركى, به آيه استدلال كرده است.
بـا تـوجه به مطالب ياد شده, مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه در زمان پيامبر(ص) اسـتمداد از ظواهر قرآن براى تشخيص تكاليف فردى در موارد جزئى, امرى تثبيت شده و رايج بوده است.
بـنابر اين, عصر پيامبر(ص) را مى توان آغاز دوره فهم تفسيرى مسلمانان از قرآن و ((آيـات الاحـكام)) دانست. اصحاب پيامبر(ص) با مراجعه به قرآن و تلاش در جهت فهم آن, آغازگر راهى پر گسترده در بر داشت و فهم كتاب الهى شدند.
منبع:پژوهش هاى قرآنى